قوه مجریه یا همان دولت نیز همچون مجلس "مطیع اوامر ملوكانه" بود. وزرا در حقیقت "وزیر رضاشاه" یا درستتر گفته باشیم "خدمتگزار اعلیحضرت" بودند. رضاشاه میگفت، دستور میداد، امریه صادر میكرد وزراء صرفاً دستورات معظمله را اجرا میكردند. اگر هم هیات دولت یا یكی از وزراء طرحی، نظری، ابتكاری و پیشنهادی داشت قبل از هرگونه بحث و بررسی و اقدامی، آن را به اظهار نظر و كسب دستور "شخص اول مملكت" توسط وزیر دربار به اطلاع، "قبله عالم" میرساند مادام كه دستور اعلیحضرت "شرف صدور" نمییافت، آب هم از آب تكان نمیخورد.
رضاشاه دولت را ملك مطلق خویش قلمداد میكرد؛ تمام امور مملكت مستقیما به او ختم میشد. وی از واگذاری قدرت و اختیارات به دیگران حتی به دوستان خود بیمناك بود. روش حكومتی او مبتنی بر آمیزهای از خودبینی و سوءظن بود. وی« یك مستبد مبتلا به بیماری خودآزاری و جنون سوء ظن بود كه پیوسته خود را در معرض تهدید بدخواهان و خائنان و جاسوسان دوجانبه، سه جانبه یا چهارجانبه میدید كه فقط برای خیانت به وی به دنیا آمدهاند.» 4 وی جز به عنصر قدرت به عناصر و عوامل دیگر در حكومت اعتقاد نداشت، قدرت نمایی او موجب شد كه مخالفان مهر سكوت بر لب بگذارند و عدهای هم به تملق و دعاگویی ذات اقدس ملوكانه مشغول شوند. رضاشاه با ایجاد حكومت وحشت هیچ كس جز چاكران، مخلصان و چاپلوسان را تحمل نمیكرد. او «همزمان با مطلق و خودكامهتر شدن قدرتش، روز به روز بیشتر اسیر دست معدودی نوكران اطرافی و نیز قربانی تبلیغات خودش میشد. تبلیغات وسیع ... به او قبولاند كه مظهر كمال و خدای متجسد است ... مجلس و وزیران به نوكران خانگی شاه و وزارتخانههایشان پیش از هرچیز به ابزاری بدل شدند برای تحقق آرزوهای شاه و افزایش ثروت شخصی او.» 5 رضاشاه به گواهی تاریخ به دوست و دشمن رحم نمیكرد. از یك سو، مخالفان سیاسی خود را از میان برداشت و یا به خانهنشینی و جلای وطن ناچار ساخت و از طرفی دیگر، به روی دوستان خویش تیغ میكشید. به قول هدایت «سینه زنهای پای علم جمهوری و تغییر سلطنت، یكی یكی پاداش خدمت مییابند ... از برای هیچ كس امنیت نیست.» 6 حتی به خادمین خود نیز پاداش حبس یا بعید یا مرگ عطا میكرد. زیرا او تنها به یك چیز باور داشت و آن قدرت بود. بر سر یاران نیز همان آمد كه بر سر مخالفان آمد. ارتش و نیروهای نظامی و امنیتی نخستین ابزار حكومت اقتدارگرای عصر رضاشاهی بود لكن تنها پایه این حكومت محسوب نمیشد نتیجه : در پایان میتوان گفت كه در دوره 16 ساله حاكمیت رضاشاه تمركز قدرت به حدی شدید بود كه از ابتداییترین تا پیچیدهترین تصمیمات تنها توسط شاه اتخاذ میشد. بدین لحاظ با سقوط ناگهانی و غیرمنتظره رضاشاه نهاد بدیل و «قدرت سایه» و یا تشكلها و نهادهای سازمان یافتهای كه بتواند خلاء قدرت بعد از رضاشاه را پر نماید وجود نداشت. نتیجتاً میراث سیاسی رضاشاه درمیان چندین جریان تقسیم و هر كدام وارث بخشی از قدرت سیاسی در مرحله گذار شدند. متفقین، بقایای ارتش، دربار و شاه، مجلس، قوه مجریه، احزاب، مطبوعات، جریانات سیاسی و شخصیتهای مستقل در این زمره قابل ارزیابی اند. فهرست منابع : 1- گاوین همبلی، خودكامگی پهلوی، در سلسله پهلوی و نیروهای مذهبی به روایت تاریخ كمبریج، ترجمه عباس مخبر، چاپ دوم، تهران: طرح نو، 1372، صص16 و 17. 2- صادق زیباكلام، ساختار قدرت بعد از رضاشاه با تاكید بر مجلس چهاردهم و امتیاز نفت شمال، در تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران 1357-1320، به اهتمام مجتبی مقصودی، تهران: روزنه، 1380، ص 42. 3- گاوین همبلی، پیشین، ص 18. 4- ثریا اسفندیاری، كاخ تنهایی، ترجمه نادعلی همدانی، تهران: ناشر مترجم، 1371، ص149. 5- محمدعلی همایون كاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی، مترجمین محمدرضا نفیسی و كامبیز عزیزی، چاپ دوازدهم، تهران: نشر مركز، 1385، ص169. 6- مهدیقلی هدایت (حاج مخبرالدوله)، خاطرات و خطرات، چاپ چهارم، تهران: زوار، 1363، ص403.
نظرات شما عزیزان:
